6 گوشه

در بر شمع حسین کار من پروانگی ست... از ازل بر جان من یک رگ دیوانگی ست

6 گوشه

در بر شمع حسین کار من پروانگی ست... از ازل بر جان من یک رگ دیوانگی ست

6 گوشه

یازینب...

پست بعدی
.
.
خدا میداند
.
.
تعجیل در فرج صلوات
.
.
التماس دعا از همه ی بزرگواران

پیوندهای روزانه
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاکریز» ثبت شده است

۰۹مهر


من در انتهای ستون بودم،رفتم و خوابیدم روی خاکریز.
به آسمان پر ستاره نگاه می کردم.دقایقی بعد یک گلوله خورد کنار پام!
کمی ترسیدم.ولی نمی شد از این محل استراحت گذشت.
همین طور که دراز کشیده بودم یک دفعه یک گلوله آمد و خورد توی کلاهم!!!
نفهمیدم چه جوری از روی خاکریز پریدم پائین.بدنم به شدت می لرزید...
توی سکوت شب دیدم همه ی بچه های انتهای ستون می خندند.
یا تعجب گفتم:چیه؟خنده داره!؟
یکی از بچه ها با خنده گفت:فکر کردی تیر به کلاه آهنیت خورده!؟
گفتم: خورده!!!
تعجب من را که دید ادامه داد : علیرضا با سنگ زد به کلاهت!
گفتم
: علی خدا خفت نکنه،من که نصف جون شدم...
هنوز جمله من تمام نشده بود که یک گلوله آمد و دقیقا خورد به همان جایی که من خوابیده بود...
همه ی بچه ها با تعجب به محل اصابت گلوله نگاه می کردند...
علیرضا گفت: کار خدا رو می بینی!!!
راوی: رسول سالاری
منبع زندگی نامه و خاطرات شهید علیرضا کریمی(مسافر کربلا)
تعجیل در فرج صلوات

فدایی زینب...