♥شادی روح امام و شهدا صلوات♥
التماس دعا از همه ی بینندگان وب...
♥شادی روح امام و شهدا صلوات♥
حجت الاسلام علی خلیلی جانباز ناهی از منکر ساعت 19 یکشنبه بر اثر
بیماری طولانی پس از جراحات وارده، دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نایل شد.
حجت الاسلام شهید علی خلیلی از مربیان موسسه بهشت تهران
25 تیر ماه سال 1390 در حین بازگشت از هیئت به همراه چند نفر از دانش آموزان خود،
به واسطه امر به معروف و نهی از منکر مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
وی توسط یک نفر از افراد شرور منطقه از ناحیه گردن و قسمت شاهرگ
دچار جراحت شد و بیش از 15 دقیقه در خون خود میغلتید.
شادی روح علی خلیلی یک حمد و سه قل و الله قرائت کنید.
نام: علیرضا
نام خانوادگی: کریمی
تولد: 1345
شهادت: 1363
شهید بزرگوار علیرضا کریمی در سال 1343 در یک خانواده متدین در روستای ور سفلی به دنیا آمد.
دوران ابتدایی را در مدرسه ابن سینا و راهنمایی را در مدرسه اندیشه پشت سر نهاد. در مدرسه شاگرد نمونه بود.
فرزاندانی که در زیر مکتب انسان ساز اسلام و قرآن رشد می کنند و بالقوه می شوند و در جوانی به درجه رفیع شهادت می رسند،
از همان ابتدای کودکی این راه را می پیمایند. پس از اتمام دوران راهنمایی، به قم رفته و تحصیلات دبیرستانی را آنجا شروع کرد.
از همان جا به ندای امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی لبیک گفته و وارد بسیج شد و از طریق آن به جبهه های کردستان اعزام گشت.
مادرش به دنبال وی به قم و از آنجا به تهران رفته بود، ولی او را نیافته بود. پس از مدتی نامه هایش از جبهه های کردستان دریافت شد.
بعد از چند سال که در جبهه بود، خوابی می بیند که به خاطر آنکه سنت پیامبر را به جای نیاورده و ازدواج
نکرده است،شهادت نصیبش نگردیده بود.
بالاخره در سن 18 سالگی ازدواج کرد. زمانی که برای خرید عقد رفته بودند،
چون خود شهید اطمینان داشت که به شهادت می رسد، سفارش می کرد که لباس تمیز بخریم.
رویای صادقانه تعبیر شد و پس از ده روز که از ازدواجش می گذشت به شهادت رسید.
♥شادی روح امام و شهدا صلوات♥
کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، اینها کسانی هستند
که خداوند بدیهایشان را به خوبی تبدیل می کند و خداوند آمرزنده و مهربان است.
آیات آخره سوره ی فرقان
همیشه می گفت: هر چه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که "فدایت شوم خمینی"
وقتی از گذشته ی زندگی خودش حرف می زد داستان حُر را بازگو می کرد.
خودش را حُر نهضت امام می دانست. می گفت: حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید،
من هم باید جزء اولین ها باشم! در همان روز های اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت.
آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند!
آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملایک همراه شد.
شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت.
در هفدهم آذر پنجاه و نه دشتهای شمال آبادان این پرواز ثبت کرد.
پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید. حتی پیکرش پیدا نشد!
می گویند مفقود الاثر، اما نه، او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. همه را.
می خواست هیچ چیز از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر.
خدا هم دعایش را مستجاب کرد.
شاهرخ از جمله کسانی بود که پیر جماران در رسایشان فرمود:
اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند.
منبع زندگی نامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام(شاهرخ حُر انقلاب اسلامی)
♥شادی روح امام و شهدا صلوات♥
تقریبا اوایل محرم سال هفتاد و شش بود. ظهر بعد از خواندن نماز راهی خانه شدم.
به محض اینکه وارد شدم مادرم با عجله و با هیجان جلو آمد. مثل همیشه نبود.
رنگش خیلی پریده بود. خیلی ترسیدم. فکر کردم اتفاقی اقتاده. با تعجب گفتم:
مادر چی شد!؟
با صدای لرزانی گفت: باورت نمیشه.
گفتم: چی رو؟!
نفس عمیقی کشید و گفت: علیرضا برگشته!!!
احساس می کردم بی خودی اینقدر ترسیده بودم. کمی تو صورتش نگاه کردم. خیره شدم تو چشماش.
گفتم: آخ مادرم، چرا نمیخوای قبول کنی پسرت شهید شده. همه رفیقاش هم دیدن که عراقیا زدنش.
از اون موقع هم این همه سال گذشته، بس کن دیگه!
یکدفعه مادرم گفت: ساکت! الان بیدار می شه.
با تعجب گفتم: کی؟!
گفت: علیرضا! وقتی اومد تو خونه بعد از سلام و احوالپرسی دستم رو بوسید و گفت:
خیلی خسته ام. می خوام بخوابم.
بعد هم رفت پتوش رو از تو انباری برداشت. رفت تو اتاق و خوابید.
تو دلم گفتم: پیر زن ساده دل، یا خواب دیده یا دوباره خیالاتی شده.
اما پتوی علیرضا!!!
به قول سید عابدین: باید دختر باشی...
یتیم باشی...
تا بفهمی (چی میخونم)...
شما که مردید...
خواهشا این شب ها من حقیر رو دعا کنید...
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
مصطفی یک سوال ازت بپرسم جواب می دی؟
تا چی باشد.
اولین آرزویی که دوست داری به آن برسی چیست؟
دوست دارم که شهید بشوم.
تو که دوست داری شهید شوی زن گرفتنت چی بود؟
خانمم سیده، می خواستم آن دنیا به حضرت زهرا سلام علیها محرم شوم شاید به صورتم نگاه کند.
روز تولد مامانم بود
من و آبجیم میخواستیم برا مامانم کادو بخریم، اما نمی دونستیم چی مناسبه
دختر خاله ام می گفت: براش لوازم آرایشی بخرین، اینطوری زخمای
صورتش معلوم نمیشه،
...زشته یه معلم با سر و صورت زخمی و کبود بره سر کلاس
مامانم خوب می دونست آرایش کردن برا شوهرش خیلی ثواب داره
اما هیچوقت برا خودش از این چیزا نمی خرید،
چون هر چی پول داشت رو خرج دارو و بیمارستان بابا می کرد...
بابا هم که همیشه کتکش می زد، فحش میداد و ...
من و آبجیم هم فقط گریه می کردیم
بابام همیشه اینطوری نبود
فقط وقتی موجی میشد، اینکار رو می کرد
می دونستم دست خودش نیست... می دونستم مامان رو دوست داره
تازه هنوز از قهرمانی های مادرم نگفتم
وقتی بابا رو موج می گرفت، ما رو می برد توی اتاق
بعد خودش می رفت جلوی بابام تا کتک بخوره
اونقدر از بابا کتک می خورد که از حال می رفت
بهش گفتم: چرا اینکار رو می کنی؟
می گفت: آخه اگه من نروم جلو، بابات خودش رو میزنه
من نمی خوام خودش رو بزنه... من بابات رو دوست دارم
می خوام توی اجرش شریک باشم
می خوام یه ذره از فداکاری های زمان جنگش رو جبران کنم
بابا هم مامان رو خیلی دوست داشت
خودم می دیدم وقتی آروم میشد و می فهمید مادرمو زده، زار زار گریه می کرد
می یومد و دست مامانمو می بوسید... با گریه معذرت خواهی می کرد
اونوقت همگی گریه می کردیم...
بابا...
مامان...
من و آبجیم...
خاطره ای از زندگی یک جانباز شیمیایی
منبع: نشریه با شهدا در جمعه، شماره ۷۶
پسرش که شهید شد دلش سوخت.
آخه یادش رفته بود برای سیلی ای که تو بچگی بهش زده بود، عذرخواهی کنه.
با خودش گفت:
" جنازه ش رو که آوردن صورتشو می بوسم "
آوردنش...
ولی...
سر نداشت...
♥شادی روح امام و شهدا صلوات♥
یه قزوینی ای بود، اسمش عباس بابایی بود.
مدرک خلبانیشو تو آمریکا گرفت.
تو همون پادگانی که اتاقش مشرف به اتاق زنها بود، درخواست داد تا اتاقش رو عوضش کنند.
شبها برای اینکه شیطان رو از خودش دور کنه تو محوطه پایگاه می دوید!
خلبان به یادماندنی بود که روز عید قربان به قربانگاه معبود رفت و
خاطرات زندگیش سراسر درس زندگی به ما میده.
♥شادی روح امام و شهدا صلوات♥
عید سعید قربان رو تبریک عرض میکنم.
شنیدیم حسین از بیمارستان مرخص شده.برگشته.
از سنگر فرماندهی سراغش رو می گیریم. میگن:رفته سنگر دیده بانی، اومده طرف ما؟
توی سنگر دیده بانی هم نیست.
چشمم میافتد به دکل دیده بانی.
رفته آن بالا؛ روی نردبان دکل. حسین آقا! اون بالا چی کار می کنی شما؟
- کریم! ببین. با یه دست تونستم چهار متر بیام بالا. دو روزه دارم تمرین می کنم.
خوبه، نه؟
- چی بگم والا...
شهید خرازی
♥شادی روح امام و شهدا صلوات♥
یه روز یه ترکه میره جبهه، میشه فرمانده،
جلو چشش داداشش شهید میشه،
بهش
میگن جنازشو برگردون!
میگه اینجا پر از داداشای منه کدومشونو برگردونم؟
داداششو کنار سایر شهدا باقی میذاره و برمیگرده...
مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه ی شهدا ندارد.
"سید مرتضی آوینی"
هر که شهید نشد، لاجرم خواهد مرد...
خدایا نخواه که بمیریم...
صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلوزیون عراق گفت:
به هر جوجه کلاغ (خلبان )ایرانی که بتواند به 50 مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود
حقوق یک سال نیروی هوایی عراق را جایزه خواهم داد.
تنها 150 دقیقه پس از این مصاحبه صدام،
عباس دوران و حیدریان و علیرضا یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند.
با این عملیات پاسخ گستاخی صدام داده شد و در حقیقت خود صدام تحقیر شد .
♥تعجیل در فرج صلوات♥
دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی (شهید) شد...
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!
ولی... هیچوقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا!
یک هفته در تب سوخت...
♥تعجیل در فرج صلوات♥
شهید حسن فتاحی معروف به حسن امریکایی یا حسن سر طلا...
بیسیم چی گردان غواص
لشکر امام حسین علیه السلام ....
معروف به حسن سر طلا...
منطقه نهر خین عملیات کربلای 4 به شهادت رسید ...
پیکر مطهرش هنوز هم برنگشته ....
این اخرین عکس حسن
هست ...
بیسیم چی ها بی سیم و زر بودند....
بیسیم چی ها بی سیم سیمشان وصل بود ...
بیسیم چی ...
♥شادی روح تمامی شهدا صلوات♥
از اخلاصش همین بس
که تا قبل شهادتش هیچ کس
نفهمید پدر موشکی ایران یعنی چه؟؟
♥شادی روحش صلوات♥
ساده گذشتیم از این همه خون...
خیلی راحت با پا روی خون شهید راه رفتیم...
خیلی ساده گذشتیم...
از آب خوردم هم راحت تر گذشتیم از خون شهیدی که خداوند گفته
در روز قیامت سر پل صراط شفاعت میده مثل انیبا وامامان...
«ساده نگذر از کنار پوتین ها بی پا که پاهایشان بدن ها را بردند تا تو آسوده قدم برداری»
تعجیل در فرج صلوات
میگفت :اگه خمپاره عمل میکرد،تیکه تیکه میشد بدنش،
تا به خودمون اومدیم دیدیم خمپاره خورده بهش.
نگاه کردم دیدم داره میگه: حسیییین....حسیییین....
خمپاره رو نگاه میکرد خنده میکرد،تا اینکه.............
شادی روحش صلوات
یه زمانی دبیرستانیا کنکور ثبت نام میکردن ...
ولی " یه اتفاقایی" می افتاد که دیگه نمی تونستن برن کنکور بدن ...
شادی روح شهدایی که اول جوونی شهید شدن صلوات
در روز تبادل پیکر شهدا، یکی از شهدایی که عراقیها
کشف کرده بودند، هویتش معلوم نبود...
سردار باقرزاده پرسید: از کجا میگویید این شهید ایرانی است؟
پاسخ عراقیها جگرمان را حال آورد...
ژنرال بعثی گفت: همراه این شهید پارچه قرمزرنگی بود که روی آن نوشته شده «یا حسین شهید».
از این پارچه مشخص شد که ایرانی است!