۰۵مهر
یه روز یه ترکه میره جبهه، میشه فرمانده،
جلو چشش داداشش شهید میشه،
بهش
میگن جنازشو برگردون!
میگه اینجا پر از داداشای منه کدومشونو برگردونم؟
داداششو کنار سایر شهدا باقی میذاره و برمیگرده...
♥شادی روح امام و شهدا صلوات♥
یه روز یه ترکه میره جبهه، میشه فرمانده،
جلو چشش داداشش شهید میشه،
بهش
میگن جنازشو برگردون!
میگه اینجا پر از داداشای منه کدومشونو برگردونم؟
داداششو کنار سایر شهدا باقی میذاره و برمیگرده...
علی هاشمیان، فرمانده ی دلاور گروه، زخمی و خونین، سینه خیز عقب می کشید.
فاصله اش با بچه ها زیاد است، فاصله ای هموار و زیر دید مستقیم دشمن.
علی هاشمیان به محض رسیدن به جاده آسفالته، متوجه حضور خودروی عراقی می شود.
تشنگی و خونریزی شدید و جراحت، رمقی برایش نگذاشته است.
با اشاره افسر عراقی، راننده ی خودرو، سر علی هاشمیان را به زیر تایر میگیرد.
سر علی هاشمیان با صدا می ترکد.
برگرفته از کتاب نخلستان سرو
♥شادی روحش شهید و سلامتی نویسنده کتاب صلوات♥